سلام
سه ماهی میشه با پسری اشنا شدم (البته قبلا هم دورا دور همدیگرو میشناختیم ولی همدیگرو ندیده بودیم، که سه ماه پیش دیدم و رابطمون نزدیکتر از قبل شد)
داستان از اینجا شروع میشه که رضا دنبال دختری بود برای ازدواج.از اونجایی که شدیدا خجالتیه دست به دامن یکی از دوستان نزدیکش میشه.دوستشم از من میخواد که یه دختر خوب وسر به راه از بین دوستام انتخاب کنم و با رضا اشناش کنم.منم همین کارو کردم.
خواهر یکی از دوستانم را بهش معرفی کردم.یه کافه قرار گذاشتیم تا همدیگرو ببینن.البته ناگفته نمونه منم خیییییلی دوس داشتم رضا رو ببینم ایشونم همینطور....
اونروز تا دیدمش قند تو دلم اب شد. بدجور به دلم نشست.وخوشبختانه خواهر دوستم اصلا به دل رضا ننشست. نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت .... خوشحال بخاطر اینکه رضا از خواهر دوستم خوشش نیومد و ناراحت بخاطرخواهردوستم ، که رضا ازش خوشش نیومده بود(قاطی پاتی شد!!!)
بعد از اونروز رابطم با رضا بیشتر شد.از صبح تا خوده شب به هم اس میدادیم. بهش گفتم که دوسش دارم گفتم که بدجور به دلم نشسته ولی اون هیچی نگفت. کم کم احساس کردم حرف زدنمون بی فایدست.
ازش خداحافظی کردم ولی نذاشت برم گفت که دوسم داره گفت که داره بهم فکر میکنه برای زندگی اینده ...
منم قند تو دلم اب شد.
حالا این رضا بود که از دوست داشتن میگفت .هر روز میگفت که دلش برام تنگ شده.میومد محل کارم تا ببینتم.
یکبارم با ماشین یه دوره نیم ساعته زدیم....
الانم میگه با خانوادش صحبت کرده گفته که با من حرف میزنه.مادرش میخواد ببینتم.
رضا میگه یه روز بیا مادرم ببینتت.
نمیدونم چیکار کنم برم یا نه؟؟؟؟
از اونور نمیتونم بیخیال رضا شم از اونورم نمیتونم برم بیرون چون میترسم بعدها خانوادم بفهمن سرخود رفتم بیرون برام بد بشه.چون خانوادم روی همچین مسائلی خیلی حساسن و اصلا اینجور رابطه هارو قبول ندارن
از طرفی هم خیلی استرس دارم که مادرش ازم خوشش نیاد .
اگه مادرش منو نپسنده رضا هم به حرف مادرش گوش میکنه و تنهام میذاره ....
بنظرتون چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟